احساس ٬ تک واژه ای که خدا آفرید تا در آن خود و هستی را خلاصه کند. واژه ای که تمام کلمات از آن سر چشمه می گیرند . خون قرمزی خود را ار آن می گیرد. قلب ... عشق ... دوستی ... از لطف بودن این کلمه است . حس عاشق بودن پروردگار به آدم امید می بخشه ٬ انسان را به یاد زنده بودن و زندگی کردن می اندازه . ما رو به فکر فرو می بره که بیایم و عاشق هم باشیم و به هم عشق بورزیم ... رو راست باشیم و در آب های جاری و روان زندگی شیرجه بزنیم و از سردی ها و گرمی های ٬ از موج ها و طوفان ها ٬ از غروبها و طلوع های زیباش لذت ببریم .
پروردگارا عاشقمان کن و بگذار بر این احساس پاک و مقدس استوار بمانیم ... کمکمان کن و کمی از عشقت را در وجودمان قرار بده و یاریمان ده تا آن را بیابیم و به آن پایبند باشم... آمــــــــــــیــــــــــن
***چه صبورند آینه ها***
وقتی میری جلوی آینه
دیدی چطور بهت زل می زنه
وقتی می ری جلوی آینه
تااشکات رو پاک کنی
دیدی چطور نگات می کنه
وقتی خوشحالی
می ری جلوی آینه و باهاش حرف میزنی
دیدی چطور بهت می خنده
وقتی دل کسی رو می شکنی
دیدی چقدر واسه اون کار نصیحتت می کنه
وقتی کسی تو رو می رنجونه
دیدی چقدر آروم دلدلریت می ده
وقتی صبح به صبح روپوشت را می پوشی
می ری جلوش،
دیدی تا کجا دستاشو بالا می بره و دعات می کنه
دیدی وقتی غمگینی و میری جلوش
این اجازه را بهت می ده که با خودت حرف بزنی
تا حالا به وجود آینه ها پی برده بودی
فکر کرده بودی چقدر آروم می شینه جلوت و به حرفات گوش می کنه
تا حالا فکر کرده بودی دل آینه ها
حتی از دل آدم ها هم بزرگتره
تا حالا فکر کرده بودی
همین آینه ها همه زشتی های ما رو تحمل می کنند
تا حالا فکر کرده بودی
همین آینه ها چفدر روی عیب های ما رو می پوشونن
تا حالا فکر کرده بودی
وقتی با یه نفر می ری جلوش وای میسی چقدر ازت تعریف می کنه
تا حالا فکر کرده بودی
چقدر صبورند این آینه ها؟!!
***س.اشکمهرکوچولو***
انتظار نداشتم تا همیشه هم سلولی من بمونی
انتظار نداشتم چون محکوم به حبس ابد بودم ، تو هم فکر فرار را از سرت بیرون کنی
انتظار نداشتم شریک غم هام بشی و شادیهای کوچکت رو به من تعارف کنی
انتظار نداشتم وقتی از پشت میله ها، آزادی رو نگاه می کنی، من رو هم تو رویاهات ببینی
انتظار نداشتم وقتی یواشکی کلیدها رو از جیب نگهبان برداشتی، منو مَحرم بدونی
انتظار نداشتم وقتی تو اعماق شب از سلول خارج شدی، کلیدها رو با خودت نبری...
انتظار داشتم به حرمت تمام خاطراتمون
تمام یادگاریهای روی دیوار
تمام خط های شمارش روزهای شب زده مون روی دیوار
تمام دوست دارم های روی دیوار
تمام قلب های تیرخورده روی دیوار
آروم صدام می کردی و می گفتی :
خداحافظ ...
پارچه سیاه شب را
گلوله های نور
پاره پاره کرده اند
و سینه ی صاف سکوت
از میان سوراخ ها چه زیباست
نگاهش آرام
روی من می تراود
و نرم نوازشم می کند
و در آغوش سرد خواب
پنجره ها رنگ شب می گیرند
***دلم گرقته ***
دلم گرفته
می خواد داد بزنه
می خواد هوار بزنه
که چقدر دوستت داره
می خواد بشینه پات
و زار زار گریه کنه
می خواد تو چشمات نگاه کنه
و بگه که چقدر دلتنگ
دلم گرفته
می خواد بگه وقتی بعد از
مدتها باریدی
چقدر زیبا شده بودی
می خواد بگه
کاش دوباره می باریدی
و اونو نوازش می کردی
آره ٬ می خواد بگه دوستت داره
دلم گرفته
باران دلتنگ من
دلم طاقت دوری
تو را ندارد
می خواد شاهد باشه که تو
لا اقل مثل اشک بریزی
دلم گرفته
می خواد من گریه کنم
شاید دلتنگیش کمتر بشه
می خواد اشک هام رو ببینه
می خواد خودش را خالی کنه
می خواد خودش رو راحت کنه
دلم گرفته
ای پریزاده ی دل من
ای پریچهر افسانه هایم
ای تنها رویای زندگیم
من دچار خفقانم
: بگذار دادی بزنم
هــــــــــــــــــــــا ی
س.اشکمهرکوچولو
صدای همهمه می آید.
.و من مخاطب تنهای بادهای جهانم
ورودهای جهان رمز پاک محو شدن را
به من می آموزند٬
.فقط یه من
ومن مفسر گنجشک های دره گنگم
و گوشواره عرفان نشان تبت را
برای گوش بی آذین دختران بنارس
.کنار جاده"سرنات" شرح دادم
ولی ٬ مکالمه ٬ یک روز محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شکوه شاه پرک های انتشار حواس
.سپید خواهد کرد
می توسم٬ از لحظه بهد و از این پنجره ای که به روی
.احساسم گشوده شده است
کنار مشتی خاک
.در دور دست خودم ٬ تنها٬ نشسته ام
.برک ها روی احساسم می لغزند
.درها عبور غمناک مرا می جویند
:پنجره را به پهنای جهان می گشاییم
.جاده تهی است.درخت گرانبار شب است
:ساقه نمی لرزد٬ آب از رفتن خسته است
.تو نیستی ٬ نوشان نیست
.تو نیستی ،و نپیدن گردابی است
ــــــــــ
"سهراب سپهری"