اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

سلام عزیزان ٬ امیدوارم خوب باشین ٬ این شعرو خیلی دوست دارم که آقای حامی خوندن ... میدونم شنیدین اما خوب ...دوستون دارم و از نظراتون ممنونم ٬در پناه آسمان ...خداحافظ

دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار . تو این سکوت
چه بی صدا . نفس نفس

از این نامهربونی ها
دارم از غصه می میرم
رفیق روز تنهایی
یه روز دستاتو می گیرم


تو این شب گریه می تونی
پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد همخونه
چی میشه عاشقم باشی

دوباره من دوباره تو
دوباره عشق دوباره ما
دو هم نفس دو هم زبون
دو همسفر دو همصدا


تو ای پایان تنهایی
پناه آخر من باش
تو این شب مرگی پاییز
بهار باور من باش

بذار با مشرق چشمات
شبم روشنترین باشه
میخوام آیینه خونه
با چشمات همنشین باشه


دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس


***احساس***

احساس ٬ تک واژه ای که خدا آفرید تا در آن خود و هستی را خلاصه کند. واژه ای که تمام کلمات از آن سر چشمه می گیرند . خون قرمزی خود را ار آن می گیرد. قلب ... عشق ... دوستی ... از لطف بودن این کلمه است . حس عاشق بودن پروردگار به آدم امید می بخشه ٬ انسان را به یاد زنده بودن و زندگی کردن می اندازه . ما رو به فکر فرو می بره که بیایم و عاشق هم باشیم و به هم عشق بورزیم ... رو راست باشیم و در آب های جاری و روان زندگی شیرجه بزنیم و از سردی ها و گرمی های ٬ از موج ها و طوفان ها ٬ از غروبها و طلوع های زیباش لذت ببریم .

پروردگارا عاشقمان کن و بگذار بر این احساس پاک و مقدس استوار بمانیم ... کمکمان کن و کمی از عشقت را در وجودمان قرار بده و یاریمان ده تا آن را بیابیم و به آن پایبند باشم...   آمــــــــــــیــــــــــن