-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 04:19
به سحر نزدیک میشوم ... همچنان گنگ و سر در گمم .... زندگی چقدر ناجوان مردانه تجربه نشانم می دهد .... درد من از نیستن نیست ... از چرا نبودن است .... درد من این جمله : به نام نقطه آغاز است ... که پایان خط می شود و تمام ....... درد من از نبودن نیست ... از چرا نیستن است ... دلم هوای آرادی کرده ... آزاد از این هوا ... از...
-
بازگشت.........
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 03:27
برگشتم ... زندگی مثل برق میگذره ... مثل باد ... یا شایدم مثل طوفانه ... این وبلاگ ... یه روز همه چیز بود ... یه روز باهاش زندگی می کردم ... زندگی ........ ولی زندگی من عوض شد ... حالا میخوام برگردم به گذشتم ... به خودم .... به خونه دلم ... سلام ... من اومدم س.اشکمهرکوچولو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 18:45
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 11:09
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 01:46
* * * ع ا د ت * * * به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو تجربه کردن مرگه زندگی کردن بی تو من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گریه شب به تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 22:59
دلم می خواهد پرواز کنم ... دلم می خواهد به ژرقای کویر نفس بکشم ... دلم می خواهد از درخت و جاذبه و سیب دلکنده شوم ... دلم پر می کشد برای به سوی تو پر زدن ... دلم مضطرب و منتظر برای لحظه ای تو را بوییدن ... س.اشکمهرکوچولو
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 01:10
... به نام نقطه آغاز آغاز تمام سیاهی های سفید برگِ دفترِ زندگیم ... زندگی کبود و بی رنگ هستی ... هستی ... هستی یعنی آیه ی پاکی ... پاکی ژرف بودن و ژرف زیستن ... زیستن و بودن ... بودن برای تمام نیازهای خاکی ... خاک و برگ و آسمان و آب ... آب و آبی دیدن ... به نام نقطه آغاز ... به نام تو ... به نام معبودِ زیبایی هایِ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 17:47
.... *تولدی دیگر* ـــ همه هستی من آیه تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان زندگی شاید آن لحظه مسدودیست که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد ودر این حسی است که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت آه... سهم من اینست سهم من اینست سهم من ، آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد دستهایم را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 00:58
دل نوشته ای آسمانی حس غریبی است از احساس گفتن و ازاحساس شنیدن... حس غریبی است دریا بودن و قطره قطره شدن ... حس عریبی است سیاه بودن و از سفید گفتن... حس غریبی است شب بودن و سحر شدن... چه پر درد است تحمل این همه بیکران بودن... کاش همه آسمان بودیم... کاش کمی عمیق بودیم... کاش جرئت دل گرفتن و جسارت باریدن داشتیم... کاش در...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 اسفندماه سال 1386 11:22
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم ***فروغ فرخزاد***
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 01:19
آیا شما که صورتتان را در سایه ی نقاب غم انگیز زندگی مخفی نمو ده اید گاهی به این حقیقت یاس آور اندیشه می کنید که زنده های امروزی چیزی به جز تفاله ی یک زنده نیستند؟ فروغ فرخزاد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 21:16
احساسم را در سکوت شب می میرانم... دفنش می کنم تا حتی به خاطره ها هم سپرده نشود.... من دچار سکوتم.... من برگ پاییزم... روزی به کسی نفس دادم و حالا زیر پاهایش خورد می شوم.... چه تفاهم قشنگی ست... من دچار بی کسیم... خالی از لبخندم... کاش کنارت بودم... کنارت بودم و تمام شب های خیسم را تقدیم تو می کردم... وقتی از پیشت می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1386 23:38
آسمان ایر یاران است و زمین گل باران ... در قعر افکار احساس برانگیز خود قدم می زنم و از خاطره ها پاک می شوم... و اما خاطر خود را پر می کنم از تصویر زیبای نگاه تو... هنگامی که سیاهی چشمانت را تقدیم به من می کردی... و آن زمان نه آسمان را احتیاجی بود و نه زمین را نیاز... قلبم را سیاه پوش کرده ام ... همان رنگی که روزی...
-
نظر خواهی...
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 16:06
سلام دوستان ، امیدوارم همه خوب باشین . ممنون که هنوز پیش من میاین و هنوز به یادمین... این قالب جدید رو یکی از دوستان عزیزمون برام ساختن: "آقا مرتضی" m-vb6.blogfa.com که واقعا زحمت کشیدن ، ازشون خیلی ممنونم... دوست دارم نظرتون رو در مورد این طرح جدید بدونم ... از "کابوس شیرین " : kaboo3eshirin.blogfa.com هم ممنونم که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 00:05
وداع می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش بخدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم، تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از لکه عشق زینهمه خواهش بیجا و تباه می برم تا ز تو دورش سازم ز تو، ای جلوه امید محال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال ناله می لرزد، می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 00:58
سلام به دوستان عزیزم. ممنون که هنوز به من سر می زنین و بهم محبت دارین. من عادت ندارم حرف بزنم اما این پست رو واسه تشکر از دختر عمه یا بهتر بگم دوست عزیزم می نویسم... رز سفید عزیزم ممنون که به یادم بودی و در وبلاگ قشنگت تولدم رو تبریک گفتی... انشالله که همیشه سالم و شاد باشی... به عمه هم سلام برسون ...! آهان یه چیز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 17:25
با قلم ... با قلم می گویم: -ای همزاد، ای همراه، ای هم سرنوشت هر دومان حیران بازیهای دورانهای زشت. شعرهایم را نوشتی دستخوش؛ اشکهایم را کجا خواهی نوشت؟ فریدون مشیری
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1386 23:11
هوا گرفته است. آسمان نم نم ، دانه های بلورین خود را به خاک تقدیم می کند . به راستی باران یک مفهوم است. عشق یک نماد است ، نمادی که به سختی می توان به معنای آن پی برد... دل مردگی و بی ثباتی روح هر روز بیشتر و بیشتر می شد . آسمان دیگر نگاهم نمی کرد . خاک قدم های سست و بی اراده ام را پس می زد... راه که می رفتم فقط غبار را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 01:04
بگزارید تنها باشم... آری مرا تنهای قرن بخوانید مرا در وادی عشق بیابید مرا از شب زنده داران عاشق بخوانید مرا از مرگ خواهان بنامید من عشق را گنگ و بی مفهوم می نامم من دوست داشتن را جمله ای عذاب آور می نامم من تو را چون دیگران عبوس می نامم بگزارید گریه کنم بگزارید تنهای قرن گریه کند بگزارید تنها باشم شعر از:آرمان خادمی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 11:50
خستم... خسته از شب٬ از ظلمت ٬ از این هوای غبار آلود پر درد اتاقم... خستم از فرو دادن بغض های تلخ شبانه ام ... خسته از اشک ریختن های بی دلیلم... نفرت از دوری و فراق گوشه گوشه ی قلبم ٬ نفرت ار عشق و علاقه در ذره ذره ی دلم جای گرفته. به کدامین هدف نفس می کشم ؟ با کدامین امید قدم بر می دارم؟ دیگر باران هم از غم هایم نمی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 21:50
برف می بارد... آسمان سپید دانه های کوچکش را به زمین گرم تقدیم می کند . چه هدیه ی زیبایی است... نمیدانم چندمین برف و بارانی است که دیگر در کنارم نیستی...گویی سالهاست که بدون تو سر می کنم ... نبودن هایت را با نگاه کردن به عکست پر می کنم ... چه زمستان تلخی است ... چقدر دردناک است باور کردن فقدان وجود تو ... دستان سرد و...
-
برای عزیزی که سفر کردو رفت...
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 17:34
چه دنیا نا جوانمردانه می گذرد... چه دنیا نا جوانمردانه می گذرد ... چه روزهایی گذشت ، روزهای بدون درد و رنج دوری ... همه رفتند کسی دورو برم نیست ... تو رفتی و بیکسی هایم آمدند ... چه روزهای با تو بودن را بی بهانه سپری کردیم ... چه روزهایی که تو بودی و وجودت را احساس نکردیم ... چه دنیا نا جوانمردانه می گذرد ... تو نیستی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1385 23:16
وجودم را کویری می بینم. بیابانی بی آب و علف . تا چشم کار می کند خاک است و هوا و آسمان . به دلم پا می گذارم ، گویی در آن هم چیزی نمی بینم . انسانیتم به پوچی گراییده . هیچ احساسی را لمس نمی کنم ، شاید یه جور بی ثباتی ... نای رفتن به دنبال خورشید را ندارم . روزی سیاهی را دوست داشتم ، شاید چون آسمانم آبی و روشن بود و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 23:22
باز پاییز می آید . فصل باران ، فصل بی برگی ، فصلی چون من . شهر به خاموشی فرو می رود و من در پس ظلمت بی انتهای درختان شب تنها برگهای سبز زرد شدمان را می بینم . بوی دبستان می آید ... بوی اشک های کودکی که به دنبال کیف و کفش می دود . ابرها به آسمان باز می گردند و باز باران با ترانه بر روی پنجره می رقصد . دیگر درخت سبز سر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1385 20:15
سلام . سلام به اونایی که درکم کردن ، واسم نظر دادن یا آف گزاشتن . دوستان فکر می کنن که من یه آدم آروم ، غمگین و یه جورایی افسرده هستم !!! مخصوصا با این مطلب آخریم . دوستان من حرفای دلم رو می نویسم که با عقل استنباطشون کردم ... خیلی فکر کردم و دیدم من با نوشته هام زندم و نمی تونم ننویسم . این مطلبی که نوشتم تصویر کوچکی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مردادماه سال 1385 20:09
یه روز یه حایی خوندم ما همه مجرمیم و جرم ما اینه که به دنیا اومدیم . ما محکوم شدیم که زندگی کنیم . شاید همینطور باشه و زمین جایی که ما توش زندگی می کنیم یه زندانه . بعضی از زندانی ها به اینجا عادت کردند و دوسش دارن و بعضی هاشون به فکر فرار به سیارات دیگه اند. من نمی دونم این زمین زندانه با نه ، نمی دونم ما مجرمیم و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 مردادماه سال 1385 11:26
روزهای بی کسی ام زود می گذرنند اما روزهای تنهایی به ندرت خیال سفر می کنند. ای کاش مترسکی بودم تا تمام درد ها از نشتن در مزرعه سرسبزی هایم می ترسیدند . خدایم زیباست و تمام زیبایی ها را او خلق می کند ... شاید غم هم یکی از زیبایی های اوست که او را به یادمان می اندازد . سقف خانه ام را با تمام سیاهی ها و با تمام تلاطم های...
-
به یاد خداحافظی از غم هایمان
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 21:34
***خداحافظ*** خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شدن چشمام خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که من رو از چشم تو می دید اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت سادس نه اینکه می شه باور کرد دوباره آخر جادست خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به روی رویاها بدونی بی تو و با تو همینه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1385 10:44
***روز مبادا*** عاشقانه هایم را می گذارم برای روز مبادا قلم عشق نویس هایم را می گذارم برای روز مبادا چرک کردن صفحات دفترم را می گذارم برای روز مبادا خواند ن چرک نویس هایم را می گذارم برای روز مبادا همانطور که تو مرا گذاشتی برای روز مبادا همانگونه که تو مرا نگه داشته بودی برای روز مبادا حس می کردم روز مبادا روزی است که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 00:01
دیوانه بمانید ٬ اما مانند عاقلان رفتار کنید . خطر متفاوت بودن را بپذیرید، اما بیاموزید که بدون جلب توجه متفاوت باشید. ***پائولو کوئیلو***