اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

صدای همهمه می آید.
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم.
ورودهای جهان رمز پاک محو شدن را
به من می آموزند٬
فقط یه من.
ومن مفسر گنجشک های دره گنگم
و گوشواره عرفان نشان تبت را
برای گوش بی آذین دختران بنارس
کنار جاده"سرنات" شرح دادم.
ولی ٬ مکالمه ٬ یک روز محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شکوه شاه پرک های انتشار حواس
سپید خواهد کرد.
می توسم٬ از لحظه بهد و از این پنجره ای که به روی
احساسم گشوده شده است.
کنار مشتی خاک
در دور دست خودم ٬ تنها٬ نشسته ام.
برک ها روی احساسم می لغزند.
درها عبور غمناک مرا می جویند.
پنجره را به پهنای جهان می گشاییم:
جاده تهی است.درخت گرانبار شب است.
ساقه نمی لرزد٬ آب از رفتن خسته است:
تو نیستی ٬ نوشان نیست.
تو نیستی ،و نپیدن گردابی است.

***سهراب سپهری***