به سحر نزدیک میشوم ... همچنان گنگ و سر در گمم ....
زندگی چقدر ناجوان مردانه تجربه نشانم می دهد ....
درد من از نیستن نیست ... از چرا نبودن است ....
درد من این جمله : به نام نقطه آغاز است ... که پایان خط می شود و تمام .......
درد من از نبودن نیست ... از چرا نیستن است ...
دلم هوای آرادی کرده ...
آزاد از این هوا ...
از این شک ...
از این بغض ...
آزادیه کلامم کو ... ؟
آزادیه آزادانه فریاد زدنم کو ... ؟
مقصر حماقت من بود یا بچه بازیم ... ؟
مقصر قلبم بود یا حرفهای شیرینه ..... ؟
کاش روشن میشدم ...
اندکی نمانده که از این درد روشن دل بشوم ...................................................................
س.اشکمهرکوچولو
درود
یادم هست
چرا نباشه.
نکنه شما یادتون نیست!
دلم تنگ است میان باغ تنهایی
صدایت می کنم هر شب تو در خوابم نمی آیی
سلام..سلامی قد 7 سال دوری..
اگه منو یادت نیومد یه سر بیا وبلاگم..
یه فلش بک بزن به بهمن ۸۳
چه دغدغه های بزرگی داشتیم به خیال خودمون...
الا چی داریم؟
داغهایی داریم که از دردش خواب نداریم...
داغهایی که دغدغه های اون روزا برامون آخ هم نیست.
کاش میشد به همون روزا برگشت اون دردا خیلی خواستنی بودن.
درود دوست خوبم .....زیبا مینویسی خوش حال میشوم اگر تمایل به تبادل لینک داشته باشین
حالم خوش نیست
زندگیم آشوبه
سایه تو میبینم
باز همینم خوبه...