اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

به سحر نزدیک میشوم ... همچنان گنگ و سر در گمم ....

زندگی چقدر ناجوان مردانه تجربه نشانم می دهد ....

درد من از نیستن نیست ... از چرا نبودن است ....

درد من این جمله : به نام نقطه آغاز است ... که پایان خط می شود و تمام .......

درد من از نبودن نیست ... از چرا نیستن است  ...

دلم هوای آرادی کرده ...

آزاد از این هوا ...

از این شک ...

از این بغض ...

آزادیه کلامم کو ... ؟

آزادیه آزادانه فریاد زدنم کو ... ؟

مقصر حماقت من بود یا بچه بازیم ... ؟

مقصر قلبم بود یا حرفهای شیرینه ..... ؟

کاش روشن میشدم ...

اندکی نمانده که از این درد روشن دل بشوم ...................................................................




س.اشکمهرکوچولو

بازگشت.........

برگشتم ...

زندگی مثل برق میگذره ... مثل باد ... یا شایدم مثل طوفانه ...

این وبلاگ ... یه روز همه چیز بود ... یه روز باهاش زندگی می کردم ...

زندگی ........

ولی زندگی من عوض شد ... 

حالا میخوام برگردم به گذشتم ... به خودم ....

به خونه دلم ...

سلام ... من اومدم


س.اشکمهرکوچولو