اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

 

***چه صبورند آینه ها***

وقتی میری جلوی آینه

دیدی چطور بهت زل می زنه

وقتی می ری جلوی آینه

تااشکات رو پاک کنی

دیدی چطور نگات می کنه

وقتی خوشحالی

می ری جلوی آینه و باهاش حرف میزنی

دیدی چطور بهت می خنده

وقتی دل کسی رو می شکنی

دیدی چقدر واسه اون کار نصیحتت می کنه

وقتی کسی تو رو می رنجونه

دیدی چقدر آروم دلدلریت می ده

وقتی صبح به صبح روپوشت را می پوشی

می ری جلوش،

دیدی تا کجا دستاشو بالا می بره و دعات می کنه

دیدی وقتی غمگینی و میری جلوش

این اجازه را بهت می ده که با خودت حرف بزنی

تا حالا به وجود آینه ها پی برده بودی

فکر کرده بودی چقدر آروم می شینه جلوت و به حرفات گوش می کنه

تا حالا فکر کرده بودی دل آینه ها

حتی از دل آدم ها هم بزرگتره

تا حالا فکر کرده بودی

همین آینه ها همه زشتی های ما رو تحمل می کنند

تا حالا فکر کرده بودی

همین آینه ها چفدر روی عیب های ما رو می پوشونن

تا حالا فکر کرده بودی

وقتی با یه نفر می ری جلوش وای میسی چقدر ازت تعریف می کنه

تا حالا فکر کرده بودی

چقدر صبورند این آینه ها؟!!

***س.اشکمهرکوچولو***