اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

اشک سرد نقره ای

چقدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

***مرگ***

زیراین طاق کبود

مردمانی هستند

همه از جنس بلور

همه از جنس همند

مرگ را می بینی

او همیشه با من است

هرگز نگریزم از او

او سایه وحشت نیست

او سایه پایان زندگی نیست

او روشنی صبح خداست

او نرم تر برگ گل است

گاه گاهی قفسی می سازد

نگریزم از او

او فرزند تقدیر است

او خواهر سرنوشت است

او ثمره سرشت آدمی است

او وصال من به حق است

او نیاز شب است

تا بنشیند آن سو

تا بنگرد ماه را

تا ماه رویش را از ما

برنگرداند

مرگ در یک قدمی ست

دستش را بگیر

زندگی را ...از سر دوستی با او سر بگیر

من پر از دغدغه و ابهامم

تا که دستش را گرفتم

دیدم

مشت مشت ستاره داشت

صف به صف آدم می چید


دستم را گرفت

دستانش گرم بود

اما دستان من سرد

شاید به همین خاطر است

که وقتی آدم ها می میرند

گرم اند

ناگهان اخمی کرد

دستش را عقب برد

و در یک کلام گفت:

برو،برو...

دوستی با من برایت زود است

حال که شب شده

و به او می نگرم

آرام نشسته و فکر می کند

شاید تاریخ دوستی مان را

معلوم می کند

پش نترس از او

او دوست ماست

دستش را نگیر

چون هر وقت خواست

دستت را خواهد گرفت

                                                      
                                                                            
                                                                                ***اشکمهرکوچولو***

 

نظرات 18 + ارسال نظر
دلسوخته سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:38 ق.ظ http://ghalbeyakhi.blogsky.com

سلام کوچولو....خوبی...خوشی....خیلی قشنگ بود آفرین...بهت قول می دم میشی یه شاعر در آینده....و ممنون که به خبر دادی..لطف کردی....امیدوارم که اونایی که میان اینو بخونن به عمقش توجه کنن و مفهومش رو بفهمن...دیگه اینقد هی نگن کاش بمیرم کاش بمیرم.....برات آرزوی شادکامی و موفقیت دارم.....در پناه حق....(راستی اگه ... بهت زنگ زد یا خبری ازش داشتی برام off بزار..ممنون میشم

سهیل سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:46 ق.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام . خوبی عزیزم ؟‌ متن قشنگی نوشتی عزیزم . لذت بردم . دلم نیومد نظر نداده برم . دوست داشتی بیا پیش ما . به روزیم . به امید دیدار / سهیل از وبلاگ گروهی دوست دارم

بهار سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:01 ب.ظ http://queen-of-dreams.blogsky.com

وایییییییییییییییییییی چقدر قشنگ بود ... محشر بود ... عالی بود ... زیباتر از همیشه ... خیلی دلنشین بود ... مرسی اشکمهر جونم ... مرسی ... مرسی که به من خبر دادی و منو از این آپ قشنگت بی نصیب نزاشتی ... باید هممون به مرگ و زندگی همینطور نگا کنیم ... واقعا خوشحالم که از داداش گل کوچولوم چیز یاد می گیرم ... مرسی عزیزم ... آپ کردی منو بی خبر نزاری ... امیدوارم که فعلا با تو دست دوستی نده ... شاد باشی عزیزم

سعید سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:39 ب.ظ http://yohahahaha.blogsky.com

زیر این طاق کبود
یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود
که دلش شکسته بود

اون اسیر یه قفس
شب روزش بی نفس

....

امیدوارم بمیریم
توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم...

بازم میام جواب پستت رو می‌دم....

hamed سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:06 ب.ظ

با این شعر شما فهمیدم مردن عجب چیز خوبی است ولی حیف که بی خبر میاد !!!اگه فرصت خداحافظی با عزیزامون رو میداد خیلی خوب بود نه خیلی بهتر بود چون خوب که هست

ناناز سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:36 ب.ظ http://onlynanaz.co.sr

سلام
عزیزم زیبا نوشتی وبلاگت باآهنگ بسیار زیباش به من آرامش می ده مواظب خودت باش.

محمدمحتشمی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:00 ق.ظ http://mohmohta.blogsky.com

سلام
واقعا عالی بود

آدم رو یه تکون حسابی میده
راستی منم آپم
والان هم برگشتم ایران وفکرهم نمی کنم دیگه امسال مسافرت برم
فعلا بای

رفیق اجباری چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:37 ق.ظ

وبلاگ قشنگی داری. هماهنگ و زیبا.
مرگ را باید دید

داداش کوچولو چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:57 ب.ظ

خواهر جوووووونم
عالی بود
ولی امیدوارم مرگ حالا حالا دستت را نگیرد ( بیش از ۲۰۰۰ سال دیگه)
ان شاء الله

دلسوخته پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:29 ق.ظ http://ghalbeyakhi.blogsky.com

سلام شاعر کوچولو...من اپم....در پناه حق...

آزیتا پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:05 ق.ظ http://azi.blogsky.com

سلام
عالیه بی نظیر
منم آپ کردم...

سعید جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:06 ب.ظ http://yohahahaha.blogsky.com

سلام...
خوبی...
ببین حتما یه سر به من بزن و نظرت رو راجع به آخریش با توجه به قلبت بگو
نمی‌خوام بگی واقعا زیبا بود
اگه حوصله داشتی به مغز متن فکر کن لطفا
ممنون در هر حال

سپیده یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:49 ب.ظ http://the-bird.blogsky.com

خیلی قشنگ بود.
عالی...
---به ما هم سر بزن---

منم دیگه دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.weblogeman.blogfa.com


درست بود، یه حقیقت غیر ملموس.شایدم ملموس
منم آپم

بهار سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ق.ظ http://queen-of-dreams.blogsky.com

خویش را باور کن هیچ کس جز تو نخواهد آمد ... هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید ... شعلهء روشن این خانه تو باید یاشی ... هیچ کس جز تو نخواهد تابید ... سرو آزادهء این باغ تو باید باشی ... هیچ کس جز تو نخواهد روئید ... باز کن پنجره صبح آمده است ... در این خانهء رخوت بگشای ... باز هم منتظری ؟؟؟ هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید و نمی گوید برخیز که صبح آمده است ... هیچ کس بر تو نخواهد بخشید ... اسب اندیشهء خود را زین کن ... تک سوار جاده تو باید باشی ... و خدا میداند که خدا میخواهد که خود آئی باشی ... تو بهاری آری ... خویش را باور کن

سلام اشکمهر جونم ... خوبی ؟ راستی فکر کنم به همدیگه نزدیک باشیم ... آپ کردی خبرم کن ... سبز و بهاری باشی

محمد محتشمی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:42 ب.ظ http://mohmohta.blogsky.com

سلام
شرمنده یه مدت بهت سرنزدم
یه مدت رفته بودیم شیراز به خاطر همین نبودم
الان هم شیرازم چون پس فردا عروسی پسر عمومه
تازه آپ کردم
باااااااااااااااااااااااای

saeed سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:12 ب.ظ http://yohahahaha.blogsky.com

آپ کن..........
منتظرتم ...اگه خواستی بیا...

جوجول و کوالا چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:39 ق.ظ http://shivana.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد