یک تبسم زیرکانه و یک عروسک بازی کودکانه کافی بود برای عاشق شدنم
و تو این کار را کردی...
و من مثل کودکی عاشقت شدم و مثل قصه پدر بزرگ تو شدی شاهزاده ی سوار بر اسب سپید و من پری قصه ها و چقدر ساده عاشقم کردی
و
از ان ساده تر رهایم کردی
گفتم : بمان شاهزاده زیبا!... من بی تو میمیرم...
خندیدی و گفتی : بازی بود... گفتم بازی زیبایی بود پس بیا بازی کنیم
گفتی: من بزرگ شده ام من دیگر بازی نمیکنم
گفتم:مگر بزرگتر ها بازی نمیکنند؟
گفتی : بازی نه زندگی میکنند
گفتم: پس بیا زندگی کنیم مثل بازی
گفتی : زندگی بازی نیست
گفتم : پس حالا با عشق تو چه کنم ؟ گفتی رهایش کن ... بازی بود زندگی کن
گفتم:
پس من تا همیشه کودکت خواهم ماند...