***مرگ***
زیراین طاق کبود
مردمانی هستند
همه از جنس بلور
همه از جنس همند
مرگ را می بینی
او همیشه با من است
هرگز نگریزم از او
او سایه وحشت نیست
او سایه پایان زندگی نیست
او روشنی صبح خداست
او نرم تر برگ گل است
گاه گاهی قفسی می سازد
نگریزم از او
او فرزند تقدیر است
او خواهر سرنوشت است
او ثمره سرشت آدمی است
او وصال من به حق است
او نیاز شب است
تا بنشیند آن سو
تا بنگرد ماه را
تا ماه رویش را از ما
برنگرداند
مرگ در یک قدمی ست
دستش را بگیر
زندگی را ...از سر دوستی با او سر بگیر
من پر از دغدغه و ابهامم
تا که دستش را گرفتم
دیدم
مشت مشت ستاره داشت
صف به صف آدم می چید
دستم را گرفت
دستانش گرم بود
اما دستان من سرد
شاید به همین خاطر است
که وقتی آدم ها می میرند
گرم اند
ناگهان اخمی کرد
دستش را عقب برد
و در یک کلام گفت:
برو،برو...
دوستی با من برایت زود است
حال که شب شده
و به او می نگرم
آرام نشسته و فکر می کند
شاید تاریخ دوستی مان را
معلوم می کند
پش نترس از او
او دوست ماست
دستش را نگیر
چون هر وقت خواست
دستت را خواهد گرفت
***اشکمهرکوچولو***
سلام کوچولو....خوبی...خوشی....خیلی قشنگ بود آفرین...بهت قول می دم میشی یه شاعر در آینده....و ممنون که به خبر دادی..لطف کردی....امیدوارم که اونایی که میان اینو بخونن به عمقش توجه کنن و مفهومش رو بفهمن...دیگه اینقد هی نگن کاش بمیرم کاش بمیرم.....برات آرزوی شادکامی و موفقیت دارم.....در پناه حق....(راستی اگه ... بهت زنگ زد یا خبری ازش داشتی برام off بزار..ممنون میشم
سلام . خوبی عزیزم ؟ متن قشنگی نوشتی عزیزم . لذت بردم . دلم نیومد نظر نداده برم . دوست داشتی بیا پیش ما . به روزیم . به امید دیدار / سهیل از وبلاگ گروهی دوست دارم
وایییییییییییییییییییی چقدر قشنگ بود ... محشر بود ... عالی بود ... زیباتر از همیشه ... خیلی دلنشین بود ... مرسی اشکمهر جونم ... مرسی ... مرسی که به من خبر دادی و منو از این آپ قشنگت بی نصیب نزاشتی ... باید هممون به مرگ و زندگی همینطور نگا کنیم ... واقعا خوشحالم که از داداش گل کوچولوم چیز یاد می گیرم ... مرسی عزیزم ... آپ کردی منو بی خبر نزاری ... امیدوارم که فعلا با تو دست دوستی نده ... شاد باشی عزیزم
زیر این طاق کبود
یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود
که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس
شب روزش بی نفس
....
امیدوارم بمیریم
توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم...
بازم میام جواب پستت رو میدم....
با این شعر شما فهمیدم مردن عجب چیز خوبی است ولی حیف که بی خبر میاد !!!اگه فرصت خداحافظی با عزیزامون رو میداد خیلی خوب بود نه خیلی بهتر بود چون خوب که هست
سلام
عزیزم زیبا نوشتی وبلاگت باآهنگ بسیار زیباش به من آرامش می ده مواظب خودت باش.
سلام
واقعا عالی بود
آدم رو یه تکون حسابی میده
راستی منم آپم
والان هم برگشتم ایران وفکرهم نمی کنم دیگه امسال مسافرت برم
فعلا بای
وبلاگ قشنگی داری. هماهنگ و زیبا.
مرگ را باید دید
خواهر جوووووونم
عالی بود
ولی امیدوارم مرگ حالا حالا دستت را نگیرد ( بیش از ۲۰۰۰ سال دیگه)
ان شاء الله
سلام شاعر کوچولو...من اپم....در پناه حق...
سلام
عالیه بی نظیر
منم آپ کردم...
سلام...
خوبی...
ببین حتما یه سر به من بزن و نظرت رو راجع به آخریش با توجه به قلبت بگو
نمیخوام بگی واقعا زیبا بود
اگه حوصله داشتی به مغز متن فکر کن لطفا
ممنون در هر حال
خیلی قشنگ بود.
عالی...
---به ما هم سر بزن---
درست بود، یه حقیقت غیر ملموس.شایدم ملموس
منم آپم
خویش را باور کن هیچ کس جز تو نخواهد آمد ... هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید ... شعلهء روشن این خانه تو باید یاشی ... هیچ کس جز تو نخواهد تابید ... سرو آزادهء این باغ تو باید باشی ... هیچ کس جز تو نخواهد روئید ... باز کن پنجره صبح آمده است ... در این خانهء رخوت بگشای ... باز هم منتظری ؟؟؟ هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید و نمی گوید برخیز که صبح آمده است ... هیچ کس بر تو نخواهد بخشید ... اسب اندیشهء خود را زین کن ... تک سوار جاده تو باید باشی ... و خدا میداند که خدا میخواهد که خود آئی باشی ... تو بهاری آری ... خویش را باور کن
سلام اشکمهر جونم ... خوبی ؟ راستی فکر کنم به همدیگه نزدیک باشیم ... آپ کردی خبرم کن ... سبز و بهاری باشی
سلام
شرمنده یه مدت بهت سرنزدم
یه مدت رفته بودیم شیراز به خاطر همین نبودم
الان هم شیرازم چون پس فردا عروسی پسر عمومه
تازه آپ کردم
باااااااااااااااااااااااای
آپ کن..........
منتظرتم ...اگه خواستی بیا...