دل پاک و عاشقم توی دام تو رهاست
واسه غصه های من خنده های تو دواست
هر کی غیر تورو خواست
نصف عمرش بر فناست
دل من پیش تو
فکر و قلب تو کجاست
با دلم نکن غریبی که نگاهت اشناست
بگو مثل دل من عاشق و دیوونه کجاست
میریزم به زیر پاهات دل تو هر چی که خواست
تو بگو دوسم داری که دروغات که براست
هر کی غیر تورو خواست
نصف عمرش بر فناست
دل من پیش تو
فکر و قلب تو کجاست
دل پاک و عاشقم توی دام عشق رهاست
واسه غصه های من خنده های تو دواست
میریزم به زیر پاهات دل تو هر چی که خواست
تو بگو دوسم داری که دروغات که براست
زندگی به یکدم عاشقی با یک نگاست
من به فرمان توام هر چی تو میگی به جاست
وقتی حوصله ام سر میرود، آتش غصه هایم را کم میکنم!
کسی که خودسوزی میکند به روغن نباتی نیازی ندارد !
برای آنکه اندیشه ام زنگ نزند ، از رطوبت بی اعتنایی دوری میکنم !
آدم وقتی طاقتش طاق می شود ، انگار طاق روی سرش خراب می شود !
زبانباز حرفهایش را رنگ می کند!!!
زندگی یعنی چکیدن، همچو شمع از گرمی عشق
زندگی یعنی لطافت، گم شدن در نرمی عشق
زندگی یعنی دویدن، بی امان در بادی عشق
رفتن و آخر رسیدن، بر در ِآبادی عشق
میتوان هر لحظه هر جا عاشق و دل داده بودن
پر غرور،چون آبشاران،بودن،اما ساده بودن
میشود اندوه شب را،از نگاه صبح فهمید
یا به وقت ریزش اشک، شادی بگذشته را دید
میتوان در گریه ی ابر، با خیال غنچه خوش بود
زایش آینده را در، هر خزانی دید و آسود
میتوان هر لحظه، هر جا، عاشق و دل داده بودن
پر غرور چون آبشاران، بودن، اما ساده بودن
هر دارو که علاج بود
در خانه داشتم
اما تنم در باد
به تماشای غزلهای آخر می رفت
امروز را بی تو خفتم
فردا که خاک را به باد بسپارند
تو را یافته ام
مگر تو نسیم ابر بودی
که تو را در باران گم کردم ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همیشه گیتاری هست که در دل شب ناله می کند
بــــــــــــــــــــــــــی خـــــیـــــــــــال
اگه بارون نمی باره
بی خیال
اگه حال و روزت گریه داره
بی خیال
اگه تلخه
دم نزن
اگه زشته
جا نزن
اگه سخته
غر نزن
برو .....
سفر به سلامت مهربان
هر کجا قرار است دل داده شوی همان جا نیز ماندگار شو
عشق من بدرقه راهت
برو.....
دعاهای هر شب من و ستاره ها توشه راهت
کوله بارت ،رسیدن تمام ارزوهایت بر سر درخت تمنا تنها آرزوست
آن هم روشنی جاده ی تاریک فردایت
خورشیذ را در چمدانت گذارده ام تا دلتنگ آفتاب این دیار نشوی
...
عطر باران را هم در بقچه ای پیچیدم و همان جا کنار خورشید
.......گذاشتم تا در حسرت بوی غربتش نمانی
هر جا رسیدی عطر باران به آنجا ببخش
....
دلت را به دلی بسپار که شور مجنون لایقش باشد.
برو ولی چرا بی من ؟
ولی....تو را به خدا از این عاشق دلداده هم خبر بگیر که سخت محتاج است....
سفر به سلامت مسافر ....